تقریبا همه بچههای ورودی زیستمون برای من دور و مسخره و سطحی و اهل عیاشی و اینهان. یک مدل عجیبی از افراط و تفریط. یکجورهایی غرق نشدن توی مطالب، راحت گذشتن و برنامهای برای آینده نداشتن توی چهرهشون میبینم. نمیدونم شاید هم اشتباهه. بههرحال من یک ترم یک درس سهواحدی مهم و بسیار اعصابخردکن باهاشون گذروندم و خب توی این یک ترم نظرم عوض نشد:) میدونی؟ بیشتر اینطوری گذشت که من با کسی ارتباطی برقرار نمیکردم تا خود طرف نمیاومد طرفم. یهذره احمقانهست اما من اینطور بودم. چیز دیگهای که درباره زیستیها ازش خوشم نمیاد اینه که خودشون رو کوچک و ضعیف میبینن و دوستداشتن هرطوری شده با ما بیوتکیها (که واقعا خیلی عادیایم:/) ارتباطی برقرار کنند یا دوست بشن. و خب من با اونهمه دوری و نچسبیم هم جز بیوتکیها به حساب میام و از این قاعده تا حدی مستثنا نیستم! اما باز هم با این ارتباطها اتفاق جدیدی برای فکر من نیفتاد.
سرتاسر حیات رو شادیهای غمانگیز پر کرده بازدید : 239
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 10:28